سلام حالا نویت منه که یه خاطره بگم (راضیه)
یادش بخیر با همین اقا احسانی که سمیرا گفت کلاس داشتیم (سیاسی ایران) این استاد گیر داده بود که باید کنفرانس بدین خلاصه بعد کلی ترس و لرز نوبت من بدبخت شد روز دوشنبه عصر بود با اعتماد بنفس چسبیده به سقف رفتم اون بالا و شروع کردم به گفتن ..خدا قسمت نکنه ادم اسیر یکی مثله سعید بشه نامرد از اون پایین هرچی ادا و اطوار بود دراورد (بلا نسبت میمون )  ما هم داشتیم میترکیدیم از خنده و اگر اقا احسان متوجه میشد با لگد شوتم میکرد بیرون (بی جنبه بود دیگه) که یه عدد رو ناجور اشتباه و داغون خوندم و بعدش چشتون روز بد نبینه کل کلاس به من فلک زده خندید (خیر نبینن) هیچوقت یادم نمیره چطور ضایع شدم
تو یکی نخند با من طرفیا 
نظرات شما عزیزان:
ب تو چ 
ساعت2:07---20 دی 1391
|